بنام خدای من و ماه و خورشید

خدایی که برمن گُلی چون تو بخشید

به وقت غم و غصه و ناخوشی ها

مرا میکِشی تا سرای خوشی ها

دلم میبری از دل اشک و آهم

بسوی خدا میدهدی تو نشانم

 در عالم تو هستی دلیل ِ نگاهم *

تویی همدم لحظه های قرارم

نباشی وجودم به دنیا نباشد

بمان تا جهانم نگاه ِ تو باشد .

خدارا تشکرکه در روزگارم

توهستی ومن ذره ای کم ندارم

به دریا قسم حک شدی در خیالم

و آهسته میخوانمت در دل ِ ربنایم...

 

(*منظور از نگاه در اینجا نگه داشتن است.)


:

تاريخ : جمعه 22 آذر 1392برچسب:, | 18:0 | نویسنده : ؟ |

روزگاریست چیزی مینویسم بنام " شعر"

شعرکه نیست .بیشتر حرف است .

آخر میگویند شعر وزن میخواهد ،

من ندارم ...

یعنی نمیشود که بشود...

با دنیای واژگانم صادقم.

بی درد سرهای شاعری..

بی قافیه ، بی وزن ، بی همان تقطیع های لعنتی که دمار از روزگارم در آورده...

ساده است گفتن از بی وزنی اشعارم..

اما گوش کن...  ...  ...

صدایش رسا ست.

سنگینی حرفهایم آخر هر وزنی ست

دل به دنیایم بسپار

وزنش را خودت میسازی...

-U--/-U--/-U--/-U--


:

تاريخ : چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:, | 19:35 | نویسنده : ؟ |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.