در نخستین روز پاییز

در همان ماه ِ من و تو

روزهایی که طلایی ، از پس شبها گذر کرد

یاد تو اما چه ساده

از فراموشی سفر کرد

باز پاییز است ویادت

باز آبی شد خیالت

باز من جرعه به جرعه

سرد مینوشم هوا را ...

 

در خیالت یاد داری

آنچه از باران سرودی ؟

آنچه را از خاطراتم

محو رویا ها نمودی ؟

در سکوتت یاد دارم

آن نگاه ِ بی صدا را

در فراغ یک ستاره

گریه ی بی انتها را

 

اینک این پاییز را من

با نبودت سرد خواندم

اینک این سر فصل غم را

از فراغت " درد " خواندم.

در توانم نیست بی تو

بازدم سازم هوا را

لذت ِ پاییز، بی تو

نیست سازد هست ها را...


:

تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, | 15:4 | نویسنده : ؟ |

اینجا جایی ست برای زمزمه های خیالی من.

جایی برای پرپر شدن آرزوها ، جایی برای منفجرشدن بغض های قدیمی و رسوب شده ی آن.

 

بله ، دنیا ، جایی ست برای دل سپردن به هیچ ، به پوچ ، به وهم .

 

و من به تصویر مینگارم ضجه زدن هایم را در نگاه سرد و پوچ دیگران .

 

ما ،نا خواسته  وارد دنیایی شدیم که به اجبار باید دل ببندیم، تا سردیم و بی احساس ، دنیا عشوه می ریزد وناز . وتا دل می بندی ، دامن از دستت می کشد ..

 

ومن سالها با تمام عشوه های دنیا کنار آمدم وحالا که گوشه ی دلم به جایی در این دنیا گره خورد ، دنیا دستش را

از دستانم دور کردتا برای همیشه با رایحه ی خیالش زندگی کنم.

 

کاش بدانند آنهایی که جزئی از دنیای ما هستند ، چقدر وجودمان تمنای خوبی هایشان را دارد .

 

کاش بدانند ، تا به مبارزه برخیزند با قسم ِ دنیا که جز فاصله ی بین ما و دلبستگی ها نیست .

 

وای کاش، ثانیه ای برای ابراز آنچه دل می خواهد  ، وجود داشته باشد  بی آنکه پای غرور در میان باشد .

 

ما عهد می بندیم که در مبارزه با دنیا وقسمش ، غرور را به زمین خواهیم زد اما ماییم و حیایی که همچون  سدی

برای به دریا سپردن حرفهای قلبمان است . پس خود درک کن نبض تمام نوشته هایم را که جز برای تو چیزی

ننوشت ...

 

" دنیا قسم خورده است که انسانها را جذب خود کند و اگر کسی دل به او ببندد اورا در منگنه خواهد گذاشت "

                                                               " حدیث قدسی "

 


:

تاريخ : یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:, | 8:46 | نویسنده : ؟ |

بنام خدایی که در این نزدیکی ست...

باید بروم، کوله ام را بستم و به راه افتادم

باید بگذرم از هرچه دوست داشتنی ست ،باید آنقدری از این شهر دور شوم که دیگر بوی عشق به مشامم

نرسد.میروم بدون آنکه حتی نیم نگاهی به پشت سرم بیندازم. میروم تا مردمان وادی عشق  نفسی تازه کنند از

نبودنم.

 

کوچ میکنم به سمت فراموشی  .  تا فراموش کنم  .  تا فراموش شوم..

 

کوله ام را بسته ام.

 

تنها مشتی از بغض درونش گذاشتم وخشتی از خاطره .

 

بغض به لب میگیرم وتا شهر فراموشی به دل میکشمش تا بفهمم که دیگر مسیر اشتباه نروم. ومهمان نا خوانده نباشم..

 

بیت بیت شعرم را به دوش قاصدک به آسمان  میفرستم چرا که تنها شاهد این هجرت آسمان است.حال نه طبع

شعری دارم ونه احساسی برای سرودن.

 

شعله احساسم خاموش است ویادم برای همیشه هم .

 

در خاطر تو که نباشم انگار هیچ جایی نیستم ...

 


:

تاريخ : چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:, | 10:2 | نویسنده : ؟ |

دلم دنبال آن راهی ست ،   ... که از عمقش صدای مهربان آدمی جاری ست......دلم میخواست ، میشد ، تا ستاره ، تا سحر

طرح زیبای رخت را به دل آب بریزم و در آن ، ... آبی ِ قلب ِ خدا را به نگاهی بکشم ...  .

 

" من پی زمزمه ی طرح ِ نگاهت بودم ،

پی یک همهمه ی سرد وعمیق ،

که دلش صاف بماند هر دم .

من صدای نفس پنجره را ،

وسکوت غم یک راهبه را ،     

و دل ِ آبی خود را که به اندازه ی یک روزنه در تاریکی

تنگ و پَر درد شد وخنده ندید ،

به بلندای مسیر ِ همه ی فاجعه ها بردم وباز

به زمین انداختم.

دل ِ من سخت شکست

وصدای نفس پنجره و

غم یک راهبه ی پیر وضعیف.

واز این بشکستن ،

نفس پنجره آزاد شد وتا نفس یار برفت...

غم ِ آن راهبه ،سَر ، باز شدو ....        به دل ِ چشمه  ی آفاق بریخت .

وامان از من و از یاد تو و عهد خودم ،

که دل ِ تکه شده ،

روی اضلاع ِ خَم و زخمی خود ،

طرحی از زمزمه ی یار کشید .

وجهان دید دوباره که دلم ،

تکه ی سرد وفلج گشته ی خود را با عشق ،

به دلت بند زد و ...    هست شد و  ...   هستی یافت .

 


:

تاريخ : چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:, | 9:54 | نویسنده : ؟ |
دارم از زندگی ، دلسرد میشم
از این دیوونگی ها ، طرد میشم
تُو این کابوسی که واسم گذاشتی
دارم کم کم خدای درد میشم.
ببین زخم فراموشیتو شاید
نگات آیندمو از من بگیره
خیالی که تو رو محرم ندونه ،
همون بهتر،فراموشی بگیره.
عجب حال خوشی داره کبوتر ،
که روزه ش ،با نگاهت باز میشه
دلم میخواد تُو آبی نگاهت ،
کبوتر شم ، بگو بازم که میشه...

:

تاريخ : شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, | 9:39 | نویسنده : ؟ |
آسمان چشم به خاکی دارد ،
که ازآن روح خدا چشم گشود.
قاصدان مثل صبا خوش خبرند ،
باز "مرداد "دگر رخ بنمود.
باز هم شادی وشور وشعف است ،
باز باید دلخوشی ها را سرود.
آمده آن مرد خوب قصه ها ،
غصه را از قلبهای ما ربود.
جشن میلادش خجسته ،شاد باد ،
آنکه ایزد بهترین محبوب دلهایش نمود...

:

تاريخ : جمعه 11 مرداد 1392برچسب:, | 14:8 | نویسنده : ؟ |

حال من امروز

همان خرابه ی همیشگی ست..

همان ویرانه ی روز

    همانی که پیش قدومت آوار شد

                              آوار..

***********

سراب زندگی من شده ای

ازدور لبخند میزنی

                 از نزدیک طعنه..


:

تاريخ : پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:, | 10:41 | نویسنده : ؟ |
مرا چه به شاعرانه های جدید ،
مرا چه به زندگی کردن ...     
نه .. اصلا مرا چه به بی تو سرکردن ؟!!
باید بروم.... توشه بردارم وبروم به دیاری که احساس میخرند 
وفخر بفروشم وفریاد بر آرم  که آی خریدار ،
احساس نو سیری چند؟
.
.
.
چه کسی خواند که روزی سهراب
دل ِخوش را بخرد سیری چند؟
مردمان ده بالا باز هم  ،    درهمی می دهد آیا به فروشنده  ی عشق؟!
یا که خود سیر شده از احساس ؟
بله من هم روزی ...    پی برهم زدن شهر محبت بودم .
چیزی جز یاد و صدای کهنه ،      در دلم خاک نشد .
من ِ وامانده اگر یاد تو بر دل نکشم ،
یا که بر دفتر نقاشی ساحل
طرحی از نام و خیالت نکشم ،
                     روز وشب رنج کشم ..

:

تاريخ : چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:, | 9:50 | نویسنده : ؟ |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.