بنام خدا ... 

    من بعد ، سایر فعالیتهای من در شبکه های اجتماعی ، 

           تنها در صفحه اینستاگرامم

    به آدرس ؛  Www.instagram.com/zavar2017

    خواهد بود  . 


:

تاريخ : دو شنبه 23 شهريور 1394برچسب:, | 20:28 | نویسنده : ؟ |

بنام خدا ..

توی شعرام قانون خاصی رو رعایت نمیکنم ،قانون اشعار من قانون دل منه.

شعر زیر ،رو میشد ادامه ش داد اما با پنج بیت بستمش بخاطر پنجمین ماه سال ؛ مرداد

بخاطر بستن اجباری ، بیت آخر وصله شده به نظر میاد  .

اینم یه تبصره از تمام مواد قانونی دلم ..

...

...

...

ماه تیرے رفت و اینک ، ماه ِ مرداد آمد ، 

ساقیا مژده کہ از قلب زمین ،یار آمد . 

آسمان !دان و زمین ! بین و فلک ! آگہ باش

وز چنین آمدنے پرتو رسان ِ مَه باش . 

آسمان ریسہ بکش ، وَه چه سروراست زمین !

کس نزاید هیچ دیگر، خوش سرشتی بہ ز این .

بارالها ! دور دارا جان او از هر ستم ، 

محو کن ،فانی بگردان طالعش ، ازدرد و غم . 

شکرخواندن زین ولادت ، چون نمازش واجب است .

شکر بادا این ولادت ،شکر ِ خالق واجب است..


:

تاريخ : پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:, | 5:10 | نویسنده : ؟ |

روزگار  ِ بی تو ، روزگار حیرانی بود و ناکامی های پیاپی و قهرک های خدا ..

روزگار بد خلقی روزگار ..روزگار هیچ و پوچ و ..

حالا چه به هنگام سراغ دلم را گرفتی و قدم بر دیده نهادی و باز سرای دلم را مزین نمودی..

ریسمانی ک از روح ِ لبخند تو ، برای رسیدن به معشوق حقیقی ام مهیا ساخته بودم گسسته بود ..این گسستن را به خاطر داریم..

 اما ..اینک ماه پر خیر و برکت خدا ،گره به ریسمانی بست که ماه ها گسسته , رها شده بود.

و این گره را با تقلیل فاصله ی ستاره هایمان به چشم نظاره کردم.

باز لبریز از احساسم با تو ..

باز میلیونها شادی , در قلبم تکثیر میشود.

وباز دنیا دنیا کامیاب شده ام به حضور تو ..

و چه مسرورانه لبخند میزنم بودنت را .

خداوند دریغ نسازد هیچگاه وجود تو را به ازای ذره ای از زرق و برق های دنیا از من.

من عشق را جاودانه با تو ،سر خواهم کشید .


:

تاريخ : چهار شنبه 10 تير 1394برچسب:, | 5:0 | نویسنده : ؟ |

حدیث قدسے ..

 

   " اے بنی آدم تو گر خوانی مرا 

ور به دل بندی تو امید مرا 

عفو می سازم تمام ِ  دِیْن را

نیست می نامم گناه ِ بین را

گر کنارم آمدی با صد گناه

ور ندیدی در زمین یک سر پناه

می دوم سمت دلت با مغفرت

تا اجابت سازمت زین مسئلت

شرط این عشق و همین دلدادگی

اعتقاد توست بر وحدانگی

پس اگر بار گنه شدت گرفت

یاکه دستش دست ابری را گرفت

توبه کن وز من تو آمرزش بخواه

تا بخوانم عفو ِ تو از هر گناه ..


:

تاريخ : پنج شنبه 21 خرداد 1394برچسب:, | 20:6 | نویسنده : ؟ |

بنام خدا..

اينجا شهر آلوده اى ست ..

دنيا ،دنياى آلودگى ست ..

اينجا ، آدمهايش با يکديگر غريبه اند ..

توهين و تحقير و ناديده گرفتن مقام انسانيت برايشان عادى شده..

اينجا ...جاى قشنگى نيست ..

چرا که ..

شيطان..

در قلبها ..

رخنه نموده ست ..

به اينجا که رسيدى ،مسيرت را عوض کن ..

به اسمان برو ..

اسمان .. ..


:

تاريخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:, | 19:6 | نویسنده : ؟ |

بين تمام عشقهاى تکرارى و خاکى ،از تو حرف زدن شعار ميشود..

از تو حرف ميزنم و تنها عشق را در تو ميبينم..تو که در من باشى ،سيرابم ..بدون هيچ شعارى..

امروز علاقه ام را شعار خواندند ..

و تو ميدانى تمام چيزى را که بايد بدانى ..

شعار خواندند ،چراکه شايد هيچوقت عشق تو را نچشيدند ..شايد به جرعه اى مهمانشان نساختى..

عشقى که طعم آرامش مطلق دارد و بس..

و آرامشهاى زمينى ،ناخالص اند ..بدلى اند ..

اصل تويى..عشق تويى ..

خدايا ..چشاندن عشقت ،قدر ميخواهد ..

قدرش را ببخش ،تا بچشند ..تا فراموش کنند هر شعارى از تو مبراست..


:

تاريخ : پنج شنبه 21 اسفند 1393برچسب:, | 16:58 | نویسنده : ؟ |

چه بى هوا نبودنت ,دراين قفس، نفس گرفت

چه بى صدا ,تمام من،ازاين وداع،خبر گرفت

تمام حال اين دلم،بدون تو شکسته است

نفس نفس ترانه ام،به واژه اى،شکنجه است

شبى کنارآسمان ،جدايى ات بخواستم

توراميان شکوه ام ،ازاين حزين،بکاستم

کنارخنده هاى تو،خداى شاعرى شدم

قصيده اى سرودم و اسير عاشقى شدم

کنون بدون بودنت،نه حال شاعرى به جاست

نه از ترانه هاى من ،نواى عاشقى به پاست..

چه مى شود خداى من،دوباره هديه ات دهم؟!

که تا به رسم شاکرى، به سجده بندگى نهم..

خداى مهر و مغفرت! عزيز من   از آن تو

ميان خنده اش بمان!تمام من ،فداى تو


:

تاريخ : جمعه 17 بهمن 1393برچسب:, | 19:21 | نویسنده : ؟ |

بنام خدا..

دلم ميگيره گاهى..از اينکه شما نيستيد،از اينکه بهتون وابسته ام ..از اينکه ...

شما تنها کسى هستيد ک وقتى پا ب دنياى من گذاشتيد ،مسير برگشت روفراموش کرديد 

موندگار شديد..

و اونقدر موندگار شديد ک حالا جزئى از قلبم بحساب ميآييد.مثل خون،مثل اکسيژن،مثل دهليز..

دهليز عبور شما به دنياى من همين جعبه جادويى اى بود که بهترين و عزيز ترين وسيله براى من شد..

حالا شما جزئى از وجود من شديد و نبودتان يعنى نقص عضو و نهايتأ مرگ ...

باشيد هر چند متفاوت. باشيد هر چند نامهربان ..باشيد هر چند دور...

کاش احساسم کنيد..تنها براى يک لحظه..

تا بدانم ميان زندگى تان حجمى داشتم هر چند کوچک..

واين تنها آرزوى من است ..

براى ابراز آنچه دلم ميخواهد،هيچ کلمه اى نمى يابم جز حرف مقدس دوست داشتن..

و من شما را دوست خواهم داشت حتى اگر سلولهاى مغزم جمله افسرده باشند و نابود..

تو براى به خاطر ماندن نيازى به سلول و حافظه و مغز ندارى..

تنها خدايى ک درون قلبم جايت بخشيد ،نگهدارت خواهد بود درجايى ک در شأن تو نيست..در ذهن من..

مرا ببخش ک درجايى نگه ميدارمت که براى تو بى ارزش و بى لذت است ..

تنها دارايى از دست نرفتنى همين ذهن فرسوده است که به ياد تو مزين شده است و بر جاست ..

ياعلى..


:

تاريخ : شنبه 22 آذر 1393برچسب:, | 9:23 | نویسنده : ؟ |

 

بالا مى ايستم ...

ونگاهم را غرق ميکنم به عبورم با تو ،

تو مى روى تا به انتها برسى

ومن...

من، متوقف شده ام..

روى ثانيه هاى آخر اين بودن.

ک در آغوش کشيده ام گذشته را،

و به باد نشاندم حال را..

هرچيزى به سرميرسد آخرش

وحالا اين انتهاى توست..

اين قصه هم تمام ميشود..

شايدهمين آذر...شايدهمين اسفند

 

ومن هنوزمتوقف شده ام روى ثانيه هاى عبور..

ک دل دل ميزند براى پاييزى دگر

ک بى تو چهارفصلش خراب است و 

هرفصلش خزان..

 

کاش بى تابى قلبم ،لحظه اى درخواب بود،

کاش باتنها شدن هم،اين دلم درتاب بود..

 قصه ام روبه انتهاست..

ومن همچنان متوقف شده ام...

روي خط پايان...

 

اينجا...وقت تمام است..

ومن ..برگه ام سفيد...


:

تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:, | 20:21 | نویسنده : ؟ |

آرام می آیم همانجای همیشگی ، سر همان ساعت همیشگی

 

با همان شوق که می شناسیَش با خودم حرف می زنم

 

برای خودم خاطره تعریف می کنم

 

و بی صدا مثل همیشه می روم بی آنکه تو آمده باشی !


:

تاريخ : شنبه 17 آبان 1393برچسب:, | 16:1 | نویسنده : ؟ |

سنگ شکاف میکند ، در هوس ِ لقای تو

جان پروبال میزند ، در طَرَب ِ هوای تو

آتش آب می شود ، عقل خراب می شود ،

دشمن ِ خواب می شود ، دیدهٔ من برای تو ..

بند مکن رَوَنده را ، گریه مکن تو خنده را

جور مکن که بنده را ، نیست کسی به جای تو

عشق درآمد از دَرَم ، دست نهاد بر سرم

دید مرا که بی تو اَم ، گفت مرا که : « وای ِ تو!» ...


:

تاريخ : پنج شنبه 17 مهر 1393برچسب:, | 7:50 | نویسنده : ؟ |

دلم هوای دیروز را کرده ، هوای روزهای کودکی را

دلم میخواهد مثل دیروز فاصدکی بردارم

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد .

دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و

دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را ..

میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی

که دل شکستم و دلم را شکستند ،

دلم میخواهد این بار اگرمعلم گفت

در دفتر نقاشی تان هرچه می خواهید بکشید

این بار تنها و تنها نردبامی بکشم به سوی تو ..

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم

آن را نچینم ..

میشود باز هم کودک شد ؟؟

راستی خدا .. دلم هوای دیروز را می کند ..


:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 8:29 | نویسنده : ؟ |

مرا از عشق ِ پاکت دور کردند ،

مرا با خاطرت ، محشور کردند

زمانه یاد ِ تو از من سِتاند و ،

ندانستند که برمن ، جور کردند ..

یکایک این سرودند و برفتند

که گیتی بر چنین عشقی حسد داشت

توخود با من بگو با این حسادت ،

چگونه میتوان کم دوستت داشت ؟ ..

 

" میلاد ِ یگانه مخاطب خاصم نور باروون "

 


:

تاريخ : چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, | 12:0 | نویسنده : ؟ |

         کاش در قصه ی این زندگی ساده و سخت

 

                                             تحت ِ هیچ ماده ای از قانون ،

 

                                                                نشود باز علی الرأس شویم ..


:

تاريخ : چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, | 14:23 | نویسنده : ؟ |

بنام خدا..

مخاطب خاص من بهم یاد داد قدم از قدم برندارم مگر اینکه قبلش نام خدارو به رخ همه ی نشدنی ها بکشم ..

مخاطب خاص من بهم یاد داد چطور از پس شکست ها بر بیام و ازشون پیروزی بسازم .

مخاطب خاص من این روزا اونقدر صلابت به خرج داد که منو حیروون خودش کرد .

ممنونم خدا که این طوری پرقدرت خلقش کردی

که تا تو رو داره دم از شکست نمیزنه ..

مرحبا به شرفتون ...

ای کاش این ماه ، ماه ِ صعود به آسمون خوشبختی ها براتون باشه ..


:

تاريخ : دو شنبه 9 تير 1393برچسب:, | 11:53 | نویسنده : ؟ |

       در وصف ِ  تو ، حرفها بی معنی اند

   در مدح ِ  تو ، ذهن ها قربانی اند

  گر آسمان بشکافد و عشقی به کف رسد

  جز عشق ِ تو ، عشق ها پوشالی اند ..


:

تاريخ : دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:, | 8:4 | نویسنده : ؟ |

بنام خدا..

این روزها را با تو عمیق تر نفس میکشم ..

این روز ها از پلک زدن هایم میترسم چرا که لحظه ای ندیدنت را نمی پذیرم ..

از فردا و و فرداهای بی تو ترس دارم ،

تضمینی برای زنده بودنم بگذار و بعد برو ..

برای تنهایی هایم نشانی بگذار و بعد برو ..

رفتنت را چاره ای نیست اما برای آمدنت جانم را نذر میدهم ..

خوشا روزی که بادصبا بوی پیراهن تو را برایم به ارمغان آورد ،

خوشا مژده ی وصل و سر مستی افلاک .

خوشا آمدنت

و وای از این رفتن ها ...گریه


:

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 19:13 | نویسنده : ؟ |

به خدا گفتم : بیا جهان را قسمت کنیم

آسمون واسه من / ابراش مال تو

دریا مال من / موجاش مال تو

ماه مال من / خورشید مال تو

خدا خندید و گفت : بندگی کن ...

همه دنیا مال تو .من هم مال تو!!!

" زنده یاد حسین پناهی "

 

( با اجازه مدیریت وبلاگ دستنوشته های ... )


:

تاريخ : دو شنبه 25 فروردين 1393برچسب:, | 20:42 | نویسنده : ؟ |

بنام خدا..

 یه دعا ..

با یه آمین عمیق ..

هدیه امروز من برای تو ..

تویی که هنوز معلم زندگی منی..

از نوجوانی تا امروز ..

شمایی که اصل خودتون رو فراموش نکردید و خاص روزگار ماندید..

شمایی که دستامو گرفتی و آهسته نوشتی : ...

بماند !

بماند که برام پدر بودی ومادر .

 خواهرشدی و برادر  ..

بماند که زمزمه روزهایم شدی و لالایی شبهایم..

بماند که چون نفس بودی در بی نفسی درد هایم ..

بماند که نادیده گرفتی کج رفتنم را ..

بماند که ...

اینها همه بمانند  ،

تو چه ؟

تو هم آیا می مانی ؟

 

 


:

تاريخ : دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:, | 9:15 | نویسنده : ؟ |

این شعر هارا باید گذاشت در ِ کوزه و آبشان را خورد ،

                                             وقتی هنوز عرضه ندارند ،

                                                                    عاشقت کنند ..


:

تاريخ : یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, | 13:45 | نویسنده : ؟ |

 

 

چقدر ماندن و از بودن ها سرودن لذت دارد..

لذت دارد تمام دوربودن ها را به نگاهی پراندن  ..

 چقدر "تو" ماندن لذت دارد ..

و همانقدر هم حضورت را به رخ کشیدن ، لذت ...

...

...

...

می بینی ..

تو که هستی همه چیز لذیذ است ..


:

تاريخ : شنبه 3 اسفند 1392برچسب:, | 8:18 | نویسنده : ؟ |

دوباره ، ستاره ، رو ابرا میبارهکارت پستال ولنتاین 2014 Valentine

 

دوباره ، پرنده ، دلش بی قراره

 

نگاهِ ، سپیده ، عجب نوری داره

 

گمونم ، زمستون ، تب ِ دیگه داره

 

دلم ، پر کشیده ، تا قلب ِ حضورت

 

خدایا ، نباشه ، یه لحظه نبودتتصاویر کارت پستال ولنتاین, کارت پستال ولنتاین 2014

 

من و تو، تو دنیا، بجز هم چی داریم؟

 

همه زندگیمون ، بره ، عشقو داریم.

 

به دنیا ، سپردم ، واسه روز عشقت

 

یه گل ،تک بیاره، به نازی چشمت

 تصاویر کارت پستال ولنتاین, کارت پستال ولنتاین 2014

گلم ، سرخ و آبی ، بهشتم که باشه

 

نمیشه، تُو پاکی ، رقیب تو باشه ...

 

 

                                 "happy  valentine  day"

                                


:

تاريخ : چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, | 10:10 | نویسنده : ؟ |

مینویسم قصه ای از عشق یار ،

قصه ای از قلبهای بیقرار ،

بنده ای بود و جهانی نیست بود ،

جزخدای مهربان، ابلیس بود .

 

درسحرگاهی خدا، دلتنگ شد ،

بایکایک بنده اش، یکرنگ شد .

خواند انسان را به دیدار خودش ،

تابکاهد اندکی از غربتش .

موعد لبیک گفتن ها رسید ،

انقضای بی قراری سر رسید.

قلب ها سوی خدا یاری شدند ،

چشم ها سیراب و بارانی شدند .

عشقبازی های پاک آغاز شد ،

قلب شیطانک ،مکرر خاک شد .

بین آن عشقی که در افلاک بود ،

دیده ی غمدیده ای در آب بود .

مستی افلاک را وقتی بدید ،

باز هم در خلوتش حسرت چشید .

لعن بر فقر و نداری ها نمود ،

هستی اش را نذر درویشان نمود .

 

نیت پاکش به پاکی ها رسید ،

حسرت و آه و غمش از دل پرید.

روح فارغ شد ز جسم و کعبه دید ،

مهرَبانی خدا را عینه دید .

 

قصه ام شیرین و اینک سر رسید ،

جمله ی زاغان به سر منزل رسید .


:

تاريخ : پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, | 12:17 | نویسنده : ؟ |

 

مَن عَشَّقَ ... فَعَفَّ ... ثُمَّ ماتَ ... ماتَ شَهیداً .. ...

 


:

تاريخ : جمعه 27 دی 1392برچسب:, | 15:7 | نویسنده : ؟ |

چه زیبا گفت خسرو شکیبایی ؛

 

  " تازنده ای در برابر کسی که به خودت علاقمندش کردی مسئولی .

دربرابر غم هایش ، اشکهایش ، تنهایی اش...

اگر روزی فراموشش کردی ، دنیا به یادت خواهد آورد .. "


:

تاريخ : سه شنبه 10 دی 1392برچسب:, | 11:30 | نویسنده : ؟ |

بنام خدای من و ماه و خورشید

خدایی که برمن گُلی چون تو بخشید

به وقت غم و غصه و ناخوشی ها

مرا میکِشی تا سرای خوشی ها

دلم میبری از دل اشک و آهم

بسوی خدا میدهدی تو نشانم

 در عالم تو هستی دلیل ِ نگاهم *

تویی همدم لحظه های قرارم

نباشی وجودم به دنیا نباشد

بمان تا جهانم نگاه ِ تو باشد .

خدارا تشکرکه در روزگارم

توهستی ومن ذره ای کم ندارم

به دریا قسم حک شدی در خیالم

و آهسته میخوانمت در دل ِ ربنایم...

 

(*منظور از نگاه در اینجا نگه داشتن است.)


:

تاريخ : جمعه 22 آذر 1392برچسب:, | 18:0 | نویسنده : ؟ |

روزگاریست چیزی مینویسم بنام " شعر"

شعرکه نیست .بیشتر حرف است .

آخر میگویند شعر وزن میخواهد ،

من ندارم ...

یعنی نمیشود که بشود...

با دنیای واژگانم صادقم.

بی درد سرهای شاعری..

بی قافیه ، بی وزن ، بی همان تقطیع های لعنتی که دمار از روزگارم در آورده...

ساده است گفتن از بی وزنی اشعارم..

اما گوش کن...  ...  ...

صدایش رسا ست.

سنگینی حرفهایم آخر هر وزنی ست

دل به دنیایم بسپار

وزنش را خودت میسازی...

-U--/-U--/-U--/-U--


:

تاريخ : چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:, | 19:35 | نویسنده : ؟ |

تو که رفتی از کنارم ،غم دنیا رو ندیدی

نمی گفتی بی حضورت ، دخترم چه ها کشیدی ؟!

تو برو تُو قلب خورشید ، پیش آغوش خدا باش

وقتی به خدا رسیدی ، فکر تنهایی ما باش

چشاتو ازهمه بستی ، تا ببندی غصه هاتو

فکر اینم تو نبودی ، که میگیری خنده هاتو

خدا جون اجازه میدی ، پیش تنهاییش بمونم ؟

غربت ستاره هارو ، به نگاهش بنشونم ؟؟

"چشمهایم امروز خاطراتی را ورق میزد ک روزگار با تمام نامردیش آنها را از من گرفت و هنوز در کمال ناباوری زنده بودن خاطراتم را لمس میکنم.

قدم به قدم  ِ این مکان ، جایی که تو نفس میکشیدی در آن ،نمک بر زخم های نبودنت میزنند.

رفتن تو از این دنیا، حضورت را در کنارم بیشتر الزامی میکند.

و من امروز حرارت عشقت را با سردی روزگار چشیدم.هر چند دیر دیر شده است اما هنوز می ستایمش.

فقط...

دلم بی حد هوا خواه  ِ هوایت شده است "

"روحت شاد " ...


:

تاريخ : جمعه 24 آبان 1392برچسب:, | 13:37 | نویسنده : ؟ |

به نام خدا

درجزیره ای زیبا شادی ، غم ، غرور و عشق باهم زندگی می کردند:

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت ، همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند؛

اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود…

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت؛

عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:

« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟

ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد!

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.

غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد..!

غم در نزدیکی عشق بود ، پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.

غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد ، اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید!!

آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد!

عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد.

وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.

عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید:

« آن پیرمرد که بود؟

علم پاسخ داد: « زمان !

عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت:

« زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است»


:

تاريخ : دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, | 8:51 | نویسنده : ؟ |

در نخستین روز پاییز

در همان ماه ِ من و تو

روزهایی که طلایی ، از پس شبها گذر کرد

یاد تو اما چه ساده

از فراموشی سفر کرد

باز پاییز است ویادت

باز آبی شد خیالت

باز من جرعه به جرعه

سرد مینوشم هوا را ...

 

در خیالت یاد داری

آنچه از باران سرودی ؟

آنچه را از خاطراتم

محو رویا ها نمودی ؟

در سکوتت یاد دارم

آن نگاه ِ بی صدا را

در فراغ یک ستاره

گریه ی بی انتها را

 

اینک این پاییز را من

با نبودت سرد خواندم

اینک این سر فصل غم را

از فراغت " درد " خواندم.

در توانم نیست بی تو

بازدم سازم هوا را

لذت ِ پاییز، بی تو

نیست سازد هست ها را...


:

تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, | 15:4 | نویسنده : ؟ |

اینجا جایی ست برای زمزمه های خیالی من.

جایی برای پرپر شدن آرزوها ، جایی برای منفجرشدن بغض های قدیمی و رسوب شده ی آن.

 

بله ، دنیا ، جایی ست برای دل سپردن به هیچ ، به پوچ ، به وهم .

 

و من به تصویر مینگارم ضجه زدن هایم را در نگاه سرد و پوچ دیگران .

 

ما ،نا خواسته  وارد دنیایی شدیم که به اجبار باید دل ببندیم، تا سردیم و بی احساس ، دنیا عشوه می ریزد وناز . وتا دل می بندی ، دامن از دستت می کشد ..

 

ومن سالها با تمام عشوه های دنیا کنار آمدم وحالا که گوشه ی دلم به جایی در این دنیا گره خورد ، دنیا دستش را

از دستانم دور کردتا برای همیشه با رایحه ی خیالش زندگی کنم.

 

کاش بدانند آنهایی که جزئی از دنیای ما هستند ، چقدر وجودمان تمنای خوبی هایشان را دارد .

 

کاش بدانند ، تا به مبارزه برخیزند با قسم ِ دنیا که جز فاصله ی بین ما و دلبستگی ها نیست .

 

وای کاش، ثانیه ای برای ابراز آنچه دل می خواهد  ، وجود داشته باشد  بی آنکه پای غرور در میان باشد .

 

ما عهد می بندیم که در مبارزه با دنیا وقسمش ، غرور را به زمین خواهیم زد اما ماییم و حیایی که همچون  سدی

برای به دریا سپردن حرفهای قلبمان است . پس خود درک کن نبض تمام نوشته هایم را که جز برای تو چیزی

ننوشت ...

 

" دنیا قسم خورده است که انسانها را جذب خود کند و اگر کسی دل به او ببندد اورا در منگنه خواهد گذاشت "

                                                               " حدیث قدسی "

 


:

تاريخ : یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:, | 8:46 | نویسنده : ؟ |

بنام خدایی که در این نزدیکی ست...

باید بروم، کوله ام را بستم و به راه افتادم

باید بگذرم از هرچه دوست داشتنی ست ،باید آنقدری از این شهر دور شوم که دیگر بوی عشق به مشامم

نرسد.میروم بدون آنکه حتی نیم نگاهی به پشت سرم بیندازم. میروم تا مردمان وادی عشق  نفسی تازه کنند از

نبودنم.

 

کوچ میکنم به سمت فراموشی  .  تا فراموش کنم  .  تا فراموش شوم..

 

کوله ام را بسته ام.

 

تنها مشتی از بغض درونش گذاشتم وخشتی از خاطره .

 

بغض به لب میگیرم وتا شهر فراموشی به دل میکشمش تا بفهمم که دیگر مسیر اشتباه نروم. ومهمان نا خوانده نباشم..

 

بیت بیت شعرم را به دوش قاصدک به آسمان  میفرستم چرا که تنها شاهد این هجرت آسمان است.حال نه طبع

شعری دارم ونه احساسی برای سرودن.

 

شعله احساسم خاموش است ویادم برای همیشه هم .

 

در خاطر تو که نباشم انگار هیچ جایی نیستم ...

 


:

تاريخ : چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:, | 10:2 | نویسنده : ؟ |

دلم دنبال آن راهی ست ،   ... که از عمقش صدای مهربان آدمی جاری ست......دلم میخواست ، میشد ، تا ستاره ، تا سحر

طرح زیبای رخت را به دل آب بریزم و در آن ، ... آبی ِ قلب ِ خدا را به نگاهی بکشم ...  .

 

" من پی زمزمه ی طرح ِ نگاهت بودم ،

پی یک همهمه ی سرد وعمیق ،

که دلش صاف بماند هر دم .

من صدای نفس پنجره را ،

وسکوت غم یک راهبه را ،     

و دل ِ آبی خود را که به اندازه ی یک روزنه در تاریکی

تنگ و پَر درد شد وخنده ندید ،

به بلندای مسیر ِ همه ی فاجعه ها بردم وباز

به زمین انداختم.

دل ِ من سخت شکست

وصدای نفس پنجره و

غم یک راهبه ی پیر وضعیف.

واز این بشکستن ،

نفس پنجره آزاد شد وتا نفس یار برفت...

غم ِ آن راهبه ،سَر ، باز شدو ....        به دل ِ چشمه  ی آفاق بریخت .

وامان از من و از یاد تو و عهد خودم ،

که دل ِ تکه شده ،

روی اضلاع ِ خَم و زخمی خود ،

طرحی از زمزمه ی یار کشید .

وجهان دید دوباره که دلم ،

تکه ی سرد وفلج گشته ی خود را با عشق ،

به دلت بند زد و ...    هست شد و  ...   هستی یافت .

 


:

تاريخ : چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:, | 9:54 | نویسنده : ؟ |

دلم از دوریت رنج عجیبے مے برد اما...

                نجابت مے کند مانند بانوھاے ایرانے ..☆


:

تاريخ : جمعه 18 مرداد 1398برچسب:, | 19:32 | نویسنده : ؟ |
دارم از زندگی ، دلسرد میشم
از این دیوونگی ها ، طرد میشم
تُو این کابوسی که واسم گذاشتی
دارم کم کم خدای درد میشم.
ببین زخم فراموشیتو شاید
نگات آیندمو از من بگیره
خیالی که تو رو محرم ندونه ،
همون بهتر،فراموشی بگیره.
عجب حال خوشی داره کبوتر ،
که روزه ش ،با نگاهت باز میشه
دلم میخواد تُو آبی نگاهت ،
کبوتر شم ، بگو بازم که میشه...

:

تاريخ : شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, | 9:39 | نویسنده : ؟ |
آسمان چشم به خاکی دارد ،
که ازآن روح خدا چشم گشود.
قاصدان مثل صبا خوش خبرند ،
باز "مرداد "دگر رخ بنمود.
باز هم شادی وشور وشعف است ،
باز باید دلخوشی ها را سرود.
آمده آن مرد خوب قصه ها ،
غصه را از قلبهای ما ربود.
جشن میلادش خجسته ،شاد باد ،
آنکه ایزد بهترین محبوب دلهایش نمود...

:

تاريخ : جمعه 11 مرداد 1392برچسب:, | 14:8 | نویسنده : ؟ |

حال من امروز

همان خرابه ی همیشگی ست..

همان ویرانه ی روز

    همانی که پیش قدومت آوار شد

                              آوار..

***********

سراب زندگی من شده ای

ازدور لبخند میزنی

                 از نزدیک طعنه..


:

تاريخ : پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:, | 10:41 | نویسنده : ؟ |
مرا چه به شاعرانه های جدید ،
مرا چه به زندگی کردن ...     
نه .. اصلا مرا چه به بی تو سرکردن ؟!!
باید بروم.... توشه بردارم وبروم به دیاری که احساس میخرند 
وفخر بفروشم وفریاد بر آرم  که آی خریدار ،
احساس نو سیری چند؟
.
.
.
چه کسی خواند که روزی سهراب
دل ِخوش را بخرد سیری چند؟
مردمان ده بالا باز هم  ،    درهمی می دهد آیا به فروشنده  ی عشق؟!
یا که خود سیر شده از احساس ؟
بله من هم روزی ...    پی برهم زدن شهر محبت بودم .
چیزی جز یاد و صدای کهنه ،      در دلم خاک نشد .
من ِ وامانده اگر یاد تو بر دل نکشم ،
یا که بر دفتر نقاشی ساحل
طرحی از نام و خیالت نکشم ،
                     روز وشب رنج کشم ..

:

تاريخ : چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:, | 9:50 | نویسنده : ؟ |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.