دوباره ، ستاره ، رو ابرا میباره
دوباره ، پرنده ، دلش بی قراره
نگاهِ ، سپیده ، عجب نوری داره
گمونم ، زمستون ، تب ِ دیگه داره
دلم ، پر کشیده ، تا قلب ِ حضورت
خدایا ، نباشه ، یه لحظه نبودت
من و تو، تو دنیا، بجز هم چی داریم؟
همه زندگیمون ، بره ، عشقو داریم.
به دنیا ، سپردم ، واسه روز عشقت
یه گل ،تک بیاره، به نازی چشمت
گلم ، سرخ و آبی ، بهشتم که باشه
نمیشه، تُو پاکی ، رقیب تو باشه ...
"happy valentine day"
:
مینویسم قصه ای از عشق یار ،
قصه ای از قلبهای بیقرار ،
بنده ای بود و جهانی نیست بود ،
جزخدای مهربان، ابلیس بود .
درسحرگاهی خدا، دلتنگ شد ،
بایکایک بنده اش، یکرنگ شد .
خواند انسان را به دیدار خودش ،
تابکاهد اندکی از غربتش .
موعد لبیک گفتن ها رسید ،
انقضای بی قراری سر رسید.
قلب ها سوی خدا یاری شدند ،
چشم ها سیراب و بارانی شدند .
عشقبازی های پاک آغاز شد ،
قلب شیطانک ،مکرر خاک شد .
بین آن عشقی که در افلاک بود ،
دیده ی غمدیده ای در آب بود .
مستی افلاک را وقتی بدید ،
باز هم در خلوتش حسرت چشید .
لعن بر فقر و نداری ها نمود ،
هستی اش را نذر درویشان نمود .
نیت پاکش به پاکی ها رسید ،
حسرت و آه و غمش از دل پرید.
روح فارغ شد ز جسم و کعبه دید ،
مهرَبانی خدا را عینه دید .
قصه ام شیرین و اینک سر رسید ،
جمله ی زاغان به سر منزل رسید .
: